مهمانی 2روزه احسان
احسان بعداز کلی خواهش وتمنا به بابایی بلاخره بابا رو راضی کرد که بره خونه خاله مهناز پیش پسرخالش محمدسعید؛بلاخره رفت وحسابی بهش خوش گذشته بود؛روزی 4بار باهم تلفنی حرف میزدیم وبا وات ساپ واسه هم صدا میفرستادیم.قربونش چقدر جاش تو خونه خالی بود پرسا صبح بیدار میشد میگفت مامایی دادا؟؟؟بهش میگفتم هنوز نیومده خونه خالس ؛پاهاشو میکوبید زمین میگفت دادام دادام.شبش که رفتیم از مهمانی بیاریمش انگار بزرگتر شده بود ماشالا؛بهش گفتم چطور بود خوش گذشت؟گفت خیلی زیاد خاله خیلی مواظبم بود ؛خاله حالا من برم تو از دوریم خوابت میبره ...
نویسنده :
مامان معصومه
19:05